توضیح نامه: قبل از اینکه شروع به خوندن متن زیر کنید ازتون خواهش میکنم علاوه بر دعوت به بازدید از وبلاگتون راجع به متن نظر بدید. نظرات خوب و مفید رو منتشر میکنم. فقط لطف کنید تو نظراتتون اشاره یا توهین به فرد خاصی نکنید. بازم از اینکه لطف میکنید و به این وبلاگ سر میزنید و با نظراتتون منو راهنمایی میکنید ازتون تشکر میکنم آورده اند وقتى که مغولان و چنگیزیان به ایران وحشیانه حمله کردند و همه جا حمّام خون براه انداختند، چنگیز وارد هر شهرى که مىشد از مردم مىپرسید: «آیا من خودم آن قدر زور و قدرت دارم که شما را بکشم، یا خدا من را بر شما مسلط کرده تا شما را بکشم؟!!!» اگر مىگفتند: تو مىکشى، همه را مىکشت، و اگر مىگفتند: خدا مىکشد، باز همه را مىکشت. تا اینکه به همدان رسید.افرادى را نزد بزرگان همدان فرستاد که آنها به نزد من بیایند که با آنها صحبتى دارم. در همدان همه حیران و نگران بودند که چه کنند؟ جوان شجاع و هشیارى گفت: من مىروم. گفتند: مىترسیم کشته شوى؟ گفت: من هم مثل دیگران...! آن جوان آماده شد و گفت یک شتر، یک خروس و یک بز به من بدهید. بر شتر سوار شد و بز و خروس را جلوی خود گذاشت و نزدیک اردوگاه چنگیز آمد. پیاده شد و به حضور چنگیز رسید. به چنگیز گفت: سلطان! اگر بزرگ مىخواهى، این شتر، و اگر ریش بلند مىخواهى، این بز، و اگر پرحرف مىخواهى، این خروس. اما اگر صحبتى(از روی عقل و تدبیر) دارى من آمدهام. چنگیز گفت: (همان سؤال همیشگی؛) «بگو بدانم آیا من این مردم را مىکشم یا خدا؟» جوان نگاهی به چنگیز کرد و گفت:جناب چنگیز؛ نه تو اینقدر زور و قدرت داری که این همه آدم بکشى و نه خدا به بندگانش ظلم میکند. چنگیز پرسید: پس چه کسى مىکشد؟ جوان گفت: این جزاى عمل و کیفر کردار خود مردم است که تو را بر آنها مسلّط کرده است...!!! این مصداق همان کلام زیبای خود خداوند متعال است که از زبان امام صادق(ع) بیان شده است که؛
عَنْ ابِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا عَصَانِی مَنْ عَرَفَنِی سَلَّطْتُ عَلَیْهِ مَنْ لَا یَعْرِفُنِی امام صادق(ع) میفرماید: خداوند متعال فرموده است: هر گاه کسی که مرا شناخت، نافرمانیام کند، بر او کسی را مسلّط میکنم که مرا نشناسد...!!! |