مگر عمر آدمى چند هزار سال است ؟ (یادی از دکتر شریعتی)

 عکس پوستر دکتر علی شریعتی

سری به اتاق مى زنى ، آن قالیچه را جلو پلکان مى اندازى، راهرو را جارو مى کنى، مبلها به هم ریخته است مهمان ها دارند مى رسند و هنوز لباس عوض نکرده اى. در آشپزخانه واویلاست وهنوز هم کارهایت مانده است .

 یکی از مهمان ها که الان مى آید نکته بین و بهانه گیر و حسود و چهار چشمى همه چیز را مى پاید . از این اتاق به آن اتاق سر مى کشى، از حیاط به توى هال مى پرى، از پله ها به طبقه بالا میروى، بر میگردى پرده و قالى و سماور گل و میوه و چاى و شربت و شیرینى و حسن وحسین و مهین و شهین ....... غرقه درهمین کشمکشها و گرفتاریها و مشغولیات و خیالات و مى روى و مى آ یى و مى دوى و مى پرى که ناگهان سرپیچ پلکان جلوت یک آینه است از آن رد مشو...!

لحظه اى همه چیز را رها کن ، خودت را خلاص کن، بایست و با خودت روبرو شو نگاهش کن خوب نگاهش کن او را مى شناسى ؟ دقیقا وراندازش کن کوشش کن درست بشناسی اش، درست بجایش آورى فکر کن ببین این همان است که مى خواستى باشى ؟

 اگر نه پس چه کسى و چه کارى فوریتر و مهمتر از اینکه همه این مشغله هاى سرسام آور و پوچ و و روزمره و تکرارى و زودگذر و تقلیدى و بی دوام و بى قیمت را از دست و دوشت بریزى و به او بپردازى، او را درست کنى، فرصت کم است مگر عمر آدمى چند هزار سال است ؟! چه زود هم مى گذرد مثل صفحات کتابى که باد ورق مى زند، آنهم کتاب کوچکى که پنجاه، شصت صفحه بیشتر ندارد

دکتر شریعتی