امروز ۳۱ خرداد سالگرد شهادتی یکی از بزرگترین مبارزان معاصر دکتر مصطفی چمران است. به همین مناسبت زندگینامه شهید را با هم مرور میکنیم
از تولد تا اعزام به آمریکا
مصطفی چمران به سال ۱۳۱۱ ش در خیابان پانزده خرداد تهران، بازار آهنگرها، محله سرپولک متولد شد.
وی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، گذراند و دوران متوسطه را در دارالفنون و البرز طی کرد. به سال ۱۳۳۲ در رشته الکترومکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد. پس از فارغ التحصیلی در سال ۱۳۳۶، یک سال را به تدریس در دانشکدهٔ فنی پرداخت.
وی در تمام دوران تحصیل خود و نیز دورهٔ کارشناسی در دانشگاه تهران، شاگرد اول بود که از استاد خود مهدی بازرگان نمره ۲۲ را در درس ترمودینامیک دریافت کرد.
فعالیت سیاسی
وی از ۱۵ سالگی در جلسات تفسیر قرآن سید محمود علایی طالقانی در مسجد هدایت و در دروس فلسفه و منطق مرتضی مطهری و نیز در جلسات دیگر شرکت داشت.
چمران از اولین اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران مصدق، از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت نفت شرکت فعال داشت.
در آمریکا
چمران با بورس شاگرد اولی در دانشگاه تهران برای ادامه تحصیل به امریکا رفت و همچنان در دورههای کارشناسی ارشد (رشته الکتریسیته) دردانشگاه تگزاس در آستین و دکتری (رشته فیزیک پلاسما و الکترونیک) در دانشگاه برکلی شاگرد اول بود.[۲]
چمران در یک شرکت بزرگ آمریکایی به نام بل که روی پروژههای علمی قمر مصنوعی فعالیت داشت استخدام و تا تیرماه ۱۳۴۴ (۱۹۶۷) که به همراه دوستانش به خاور میانه رفت، در این شرکت فعالیت داشت. چمران از شاگردان آیتالله طالقانی در ایران و از اعضای بنیانگذار نهضت آزادی خارج از کشور بود[۳]. در آمریکا با همکاری بعضی از دوستانش برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایه ریزی کرد و از مؤسسین انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا بود. به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع میشود.
در سال ۱۹۶۲ (۱۳۴۱)، پس از فارغ التحصیل شدن با خانواده خود به نیوجرسی منتقل شد و ضمن عضویت در شورای مرکزی جبهه ملی به عنوان عضو هیئت اجرایی و مسئول مالی به فعالیت پرداخت. تدارک اعتراضات و بسیج دانشجویان در جلوی سازمان ملل در نیویورک ـ در جلوی کاخ سفید در واشینگتن و همچنین سفارت ایران در شهر واشینگتن و سایر کنسولگریها در شهرهای شیکاگو ـ نیویورک ـ سانفرانسیسکـو در جهت اعتراض به وضعیت سیاسی ـ اجتماعی ایران بخش عمدهای از تلاش و فعالیتهایش در این سالها است.[۴]
ماجرای بست نشستن در عبادتگاه سازمان ملل بدین قرار است: در سازمان ملل، محلی به عنوان معبد طراحی گردیده که نه مسجد است نه کلیسا؛ صرفاً عبادتگاه است. اتاقی است بزرگ و ساده که به صورت یک اتاق آرام و فضایی روحانی طراحی شده و بازدیدکنندگان بعضاً در این محل لحظاتی توقف کرده و با خود خلوت و به نیایش درونی میپردازند. دوازده نفر از ایرانیان طبق قرار قبلی در این محل حاضر شده و اصطلاحاً بست مینشینند. پس از چند دقیقه توجه مأمورین به این نفرات که بیش از حد معمول در محل عبادتگاه توقف کردهاند جلب میشود. مامورین خواستار خروج این نفرات از عبادتگاه میشوند. جمع متحصن خواستار ملاقات با دبیر کل سازمان ملل میشوند که با مخالفت مأمورین روبرو میشوند. از طرفی دیگر، عدهای از اعضاء جبهه ملی و دانشجویان هم در خارج از ساختمان تجمع کرده و پلاکاردها و بیانیههایی به زبان انگلیسی در اعتراض به شاه و هیئت حاکمه ایران بین توریستها و مردم توزیع میکنند. خبر تحصن ایرانیان در محل سازمان ملل خبرنگاران را به آنجا میکشاند. مأمورین که از خروج متحصنین ناامید میشوند گارد مخصوص را آورده و دست و پای آنها را گرفته، کشان کشان از سازمان ملل بیرون میبرند و خبرنگاران خارجی و تلویزیونهای سراسری آمریکـا از این صحنه فیلمبرداری میکنند. روی زمین کشیده شدن چمران با سری بی مو به روی پلههای سازمان ملل صحنه فجیعی را در اخبار کانالهای مختلف تلویزیون آمریکا به وجود میآورد. این فیلم برای چمران بسیار گران تمام شد؛ زیرا این نوع حرکتها برای یک محقق در یک شرکت بزرگ علمی قابل قبول نمیتوانست باشد.[۵]
مصطفی چمران دو بار ازدواج کرد او از همسر اول خود، پروانه، سه فرزند دارد؛[۳] که دو دختر و یک پسر میباشند. فرزند پسر او، بعدها در سواحل آمریکا غرق میشود. وی پس از سفر به لبنان، از همسر آمریکایی خود جدا شد و با یک زن لبنانی به نام «غاده» ازدواج کرد.
در مصر
چمران پس از پایان تحصیلات و پس از قیام پانزده خرداد به همراه بعضی از دوستان همفکر، رهسپار مصر شده و به مدت دو سال، در زمان جمال عبدالناصر، سخت ترین دورههای چریکی و پارتیزانی را میآموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته میشود.
در مصر با مشاهده جریان ناسیونالیسم عربی به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آن قدر قوی است که نمیتوان به راحتی با آن مقابله کرد و به دنبال آن به چمران و یارانش اجازه میدهد که در آن کشور نظرات خود را بیان کنند.[۶]
در لبناندر سال ۱۳۵۰ امام موسی صدر در سفری به تهران ضمن ملاقات با بازرگان و گزارش خدمات در لبنان، از تشکیل یک مدرسه در شهر صور خبر میدهد و از ایشان معرفی یک مهندس مجرب جهت اداره مدرسه را خواستار میشود. مهندس بازرگان، چمران را معرفی مینماید. پس از تماس امام موسی صدر با چمران، این امر مورد قبول چمران واقع شده و وی مجدداً همه چیز را رها کرده و به سوی لبنان رهسپار میگردد.[۷]
او در لبنان، در کنار امام موسی صدر، به فعالیتهای فرهنگی و چریکی میپردازد و مدیریت مدرسه صنعتی جبل عامل را به عهده میگیرد. تأسیس پایگاه چریکی مستقل برای تعلیم مبارزان ایرانی در لبنان، از دیگر اهداف چمران بودهاست. چمران در لبنان، به کمک امام موسی صدر، «حرکةالمحرومین» و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را پایه گذاری میکند.از سال ۱۹۷۱ که به جنوب لبنان آمده بود، کلاسهائی برای درسهای ایدئولوژیک اسلامی به سبک انجمنهای اسلامی دانشجویان به راه انداخت. از هر دهی یک یا دو نفر از معلمین مسلمان را انتخاب کرد که مجموعاً حدود ۱۵۰ نفر میشدند؛ هفتهای یک بار به مدرسه میآمدند و جلساتی اسلامی برپا میشد که امام موسی، شیخ مهدی شمس الدین، سید محمدحسین فضل الله و رجال دیگر سخنرانی میکردند و بعد خودش وارد بحث میشد و یک سلسله دروس ایدئولوژیک بیان میکرد. همین افراد بودند که اولین هستههای سازمان «حرکت المحرومین» در جنوب را تشکیل دادند. او در بیروت نیز نظیر این اقدام را انجام داد.
هنگامی که منطقه شیعه نشین «نبعه» توسط فالانژها محاصره شده بود، چمران در مأموریتی خطرناک، سوار بر زره پوشی از ارتش لبنان، خود را به داخل منطقه محاصره شده میرساند. در میان راه فالانژیستها زره پوش را متوقف میکنند و میخواهند درب آن را باز کنند که چمران از داخل دستگیره در را محکم میگیرد و آنها فکر میکنند در قفل است و وقتی از شیشه کوچک به داخل نگاه میکنند او خود را پنهان میکند؛ آنها نیز با تصور اینکه کسی داخل نیست منصرف میشوند. چمران پس از سه روز ماندن در نبعه تصمیم به مراجعت میگیرد. برای بازگشت زره پوشی نبود؛ لذا با ارمنیها تماس میگیرد؛ ارمنیها در قبال گرفتن پول شیعیان را به بیروت میرساندند و اکثریت آنها در میان راه به اسارت میافتادند و کشته میشدند. چمران با اتومبیل، همراه سه نفر ارمنی، وارد منطقه فالانژیستها میشود و در پست ایست و بازرسی فالانژها با استفاده از پاسپورت یک شخص فرانسوی که شباهتی به چمران داشته، شروع به صحبت به زبان فرانسه با مأمورین میکند و بدین ترتیب از محاصره آنها خارج میشود. او گزارشی از وضعیت وخیم شیعیان جنگ زده «نبعه» به امام موسی صدر میدهد. امام موسی صدر با دوستی در فرانسه تماس گرفته و طلب مساعدت مینماید؛ او نیز با سازمان پزشکان بدون مرز تماس برقرار میکند و اکبپی متشکل از چهار پزشک فرانسوی به همراه سه پرستار عازم نبعه میشوند. چمران مجدداً همراه با اکیپ فرانسوی عازم نبعه میشود که در میان راه اتومبیل آنها را به رگبار میبندند و سوراخ سوراخ میکنند.
چمران عشق و ارادت عجیبی به امام موسی صدر داشت و از یادداشتهایش این امر کاملاً هویداست.
چمران نسبت به گروههای سیاسی لبنان شناخت عمیقی داشت و در نوشتههایش انزجار از گروههای چپ موج میزند؛ وی آزردگی خاطر خویش را از باران تهمتهائی که گروههای مختلف سیاسی به او میزدند کتمان نمیکند. از جمله اتهامات بی اساسی که به چمران زده بودند، تسلیم نمودن اردوگاه بزرگ فلسطینی تل زعتر به کتائب (فالانژها) بودهاست. چمران با رهبران فلسطینی و در رأس آنها، یاسرعرفات نیز تماس و همکاری نزدیک داشتهاست. در بحبوحه پیروزی انقلاب ۵۷، چمران در نظر داشت که پانصد رزمنده از سازمان «امل» را تجهیز نموده و خود را به وسط معرکه نبرد در ایران برساند. دولت سوریه نیز دادن امکانات و هواپیما برای انتقال رزمندگان را تقبل نموده بود تا در هر جا که سازمان امل میخواهد رزمندگانش را پیاده کند. اما نبرد در تهران ۲۴ ساعت بیشتر طول نمیکشد و طرح به مرحله اجرا در نمیآید. [۸]
با پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، چمران همراه با شماری از جنگندگان «امل» به ایران آمد و با آنکه قصد ماندن در ایران را نداشت، به توصیه سید روحالله خمینی در وطنش ماندگار شد. در اوایل پیروزی انقلاب، به تربیت اولین گروه از پاسداران انقلاب در سعدآباد پرداخت.
در کردستان
در کردستان برای اشغال گری به آن دیار رفت. گردنه قلعه حصار، بین راه ارومیه و سرو، در دست پیشمرگان کرد بود و نیروهای ژاندارمری و جاشها پس از دادن تلفات زیاد عقب نشینی کرده بودند؛ دکتر در اولین حرکت نظامی خود به همراه تیمسار فلاحی، فرمانده نیروی زمینی ارتش، در حالی که کلاشینکوف به دست گرفته بود و پیشاپیش نیروهای نظامی حرکت میکرد و راه را برای عبور تانکها باز مینمود، در اشغال گردنه مزبور شرکت کرد و پیشمرگان را پراکنده نمودند. در ناآرامیهای مریوان از طرف دولت موقت به مأموریت رفت و مدت ده روز در آنجا ماند و پس از برگزاری جلسات متعدد برای بازگشت امنیت به منطقه و حاکمیت دولت مرکزی با بزرگان شهر به توافق رسید. در جنگ کردستان، گروهی از خون آشامترین تکاوران ارتش او را همراهی میکردند. آنها از تاکتیک ویژهای سود میجستند و به جای آن که با پیشقراولان دشمن مواجه شوند، با هلیکوپتر در قلب پایگاههای دشمن فرود میآمدند و آنها را همراه مردم قتل و عام میکردند. اوج شهرت چمران در واقعه خونین پاوه بود که همراه با تیمسار فلاحی، در زیر باران گلوله، خود را به محاصره افکند. شهر پاوه به دست مردم بود و تنها خانه پاسداران و پاسگاه ژاندارمری مقاومت میکردند. در این حادثه، با پخش پیام سید روح الله خمینی از رسانهها که ارتش و پاسداران را به پاوه فراخوانده بود، مردم بیگناه را قتل و عام کردن و دکتر چمران در تعقیب بقایای آنها، شهر به شهر، تا سردشت پیش رفت و شهرهای بزرگ کردستان مثل مهاباد، باته، سقز و بوکان را اشغال نمود. از حوادث دردناکی که در پاوه اتفاق افتاد، سقوط هواپیمای فانتوم، قتل عام مردم و برخورد هلیکوپتر ۲۱۴ حامل مجروحین به کوه بود که دکتر از آن با تلخی فراوان و یک حادثه «دیوانه کننده» یاد میکند. [۹] او پس از این جریانات به تهران احضار شد و از سوی سید روحالله خمینی به سمت وزارت دفاع منصوب گردید
در خوزستان
چمران در انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی از تهران به نمایندگی انتخاب شد. با آغاز جنگ ایران و عراق به جبهه جنگ عزیمت نمود و به همراه سید علی خامنهای ستاد جنگهای نامنظم را بنیان نهاد. ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم یکی از این برنامهها بود که به کمک آن، جادههای نظامی به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپهای آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یک متر در مدتی حدود یک ماه، آب کارون را به طرف تانکهای عراقی روانه ساخت، به طوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتر عقب نشینی کنند و سدی بزرگ مقابل خود بسازند. در سال ۱۳۵۹ چمران در اثنای نبردی متهورانه که برای آزادسازی سوسنگرد درگرفته بود مجروح گردید؛ او با کامیونی که از دشمن به غنیمت گرفته بود خود را به بیمارستان رساند و بستری شد؛ اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگهای نامنظم رفت. وی مجددا در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ هنگام معرفی و توجیه فرمانده جدید محور دهلاویه به جای «ایرج رستمی»، در خط مقدم نبرد، بر اثر اصابت ترکش خمپاره ۶۰ دشمن از ناحیه سر زخمی شد. کمکهای اوّلیه بر روی او در بیمارستان سوسنگرد انجام گرفت و آمبولانس به اهواز شتافت؛ ولی پیکر بیجان او به اهواز رسید.[۹] آرامگاهش در بهشت زهرا و فاقد سنگ مزار [نیازمند منبع] است؛ بر قتلگاه او در دهلاویه نیز بنای یادبود باشکوهی ساختهاند.
منابع:
دکتر علی شریعتی به طرز مشکوکی در انگلستان از دنیا رفت و بر خلاف وصیت اش که خواسته بود وی را در حرم امام رضا(ع) در مشهد مقدس دفن کنند،وی را در دمشق به خاک سپردند.
کلامی از شریعتی:
«خداوند از آدمهایی که ضعف و زبونی خود را می خواهند با خداپرستی جبران کنند بیزار است.از آن ها که یک تخته شان کم است و جای خالی آن را با مذهب پر می کنند نفرت دارد.»
زندگینامه:
دکتر علی شریعتی در سال 1312 در روستای مزینان از حوالی شهرستان سبزوار متولد شد. اجداد او همه از عالمان دین بوده اند…. پدر پدر بزرگ علی، ملاقربانعلی، معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه بود که در مدارس قدیم بخارا و مشهد و سبزوار تحصیل کرده و از شاگردان برگزیده حکیم اسرار (حاج ملاهادی سبزواری) محسوب می شد. پدرش استاد محمد تقی شریعتی (موسس کانون حقایق اسلامی که هدف آن «تجدید حیات اسلام و مسلمین» بود) و مادرش زهرا امینی زنی روستایی متواضع و حساس بود.
علی حساسیتهای لطیف انسانی و اقتدار روحی و صلاحیت عقیده اش را از مادرش به ودیعه گرفته بود. علی به سال 1319 در سن هفت سالگی در دبستان ابن یمین، ثبت نام می کند، اما به دلیل بحرانی شدن اوضاع کشور ـ تبعید رضا شاه و اشغال کشور توسط متفقین ـ خانواده اش را به ده می فرستد و پس از برقراری آرامش نسبی در مشهد علی و خانواده اش به مشهد باز می گردند. پس از اتمام تحصیلات مقدماتی در 16 سالگی سیکل اول دبیرستان (کلاس نهم نظام قدیم) را به پایان رساند و وارد دانشسرای مقدماتی شد. در سال 31، اولین بازداشت علی که در واقع نخستین رویارویی مستقیم وی با حکومت و طرفداری همه جانبه او از حکومت ملی بود، واقع شد. در همین زمان یعنی 1331 وی که در سال آخر دانشسرا بود به پیشنهاد پدرش شروع به ترجمه کتاب ابوذر (نوشته عبدالحمید جوده السحار) می کند. در اواسط سال 1331 تحصیلات علی در دانشسرا تمام شد و پس از مدتی شروع به تدریس در مدرسه کاتب پور احمدآباد کرد. و همزمان به فعالیتهای سیاسیش ادامه داد. کتاب «مکتب واسطه» نیز در همین دوره نوشته شده است.
در سال 1334 پس از تاسیس دانشکده علوم و ادبیات انسانی مشهد وارد آن دانشکده شد. در دانشکده مسئول انجمن ادبی دانشجویان بود در همین سالهاست که آثاری از اخوان ثالث مانند کتاب ارغنون (1330) و کتاب زمستان (1335) و آخر شاهنامه ( 1328 ) به چاپ رسید و او را سخت تحت تاثیر قرار داد. در این زمان فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعی شریعتی در نهضت (جمعیتی که پس از کودتای 28 مرداد توسط جمعی از ملیون خراسان ایجاد شده که علی شریعتی یکی از اعضا آن جمعیت بود). آشنایی او با خانم پوران شریعت رضوی در دانشکده ادبیات منجر به ازدواج آن دو در سال 1337 می گردد. و پس از چند ماه زندگی مشترک به علت موافقت با بورسیه تحصیلی او در اوایل خرداد ماه 1338 برای ادامه تحصیل راهی فرانسه می شود.
در طول دوران تحصیل در اروپا علاوه بر نهضت آزادیبخش الجزایر با دیگر نهضتهای ملی افریقا و آسیا، آشنایی پیدا کرد و به دنبال افشای شهادت پاتریس لومومبا در 1961 تظاهرات وسیعی از سوی سیاهپوستان در مقابل سفارت بلژیک در پاریس سازمان یافته بود که منجر به حمله پلیس و دستگیری عده زیادی از جمله دکتر علی شریعتی شد.
دولت فرانسه که با بررسی وضع سیاسی او، تصمیم به اخراج وی گرفت اما با حمایت قاضی سوسیالیست دادگاه، مجبور می شود اجرای حکم را معوق گذارد. وی در سال 1963 با درجه دکتری یونیورسیته فارغ التحصیل شد و پس از مدتی او به همراه خانواده و سه فرزندش به ایران بازگشت و در مرز بازرگان توسط مأموران ساواک دستگیر شد.
پس از بازگشت از اروپا
پس از پنج سال تحصیل و آموختن و فعالیت سیاسی، در اروپا، بازگشت به فضای راکد و بسته جامعه ایران و آن هم تدریس در دبیرستان بسیار رنج آور بود، سال بعد پس از قبولی در امتحان به عنوان کارشناس کتب درسی به تهران منتقل می شود و با آقایان برقعی و باهنر و دکتر بهشتی که از مسئولین بررسی کتب دینی بودند، همکاری می کند. ترجمه کتاب «سلمان پاک» اثر پروفسور لوئی ماسینیون حاصل تلاش او در این دوره است.
از سال 1345 او به استادیار رشته تاریخ در دانشکده مشهد استخدام می شود. موضوعات اساسی تدرس او را می توان به چند بخش تقسیم کرد: تاریخ ایران، تاریخ و تمدن اسلامی و تاریخ تمدنهای غیر اسلامی. از همان آغاز روش تدریس، برخوردش با مقررات متداول در دانشکده و رفتارش با دانشجویان، او را از دیگر استادان متمایز می کرد. چاپ کتاب اسلام شناسی و موفقیت درسهای دکتر علی شریعتی در دانشکده مشهد و ایراد سخنرانیهای او در حسینیه ارشاد در تهران موجب شد که دانشکده های دیگر ایران از او تقاضای سخنرانی کنند این سخنرانیها از نیمه دوم سال 1347 آغاز شد. مجموعه این فعالیتها مسئولین دانشگاه را بر آن داشت که ارتباط او با دانشجویان را قطع کنند و به کلاسهای وی که در واقع به جلسات سیاسی ـ فرهنگی بیشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. در پی این کشمکشها و دستور شفاهی ساواک به دانشگاه مشهد کلاسهای درس او، از مهرماه 1350، رسماً تعطیل شد.
از اواخر آبان ماه 51 بخاطر سخنرانی های ضد رژیم، زندگی مخفی وی آغاز شد و پس از چند ماه زندگی مخفی درمهرماه سال 1352 خود را به ساواک معرفی کرد که تا 18 ماه او را در سلول انفرادی زندانی کردند؛ که نهایتاً در اواخر اسفند ماه سال 53 او از زندان آزاد می شود و بدین ترتیب مهمترین فصل زندگی اجتماعی و سیاسی وی خاتمه می یابد. در این دوران که مجبور به خانه نشینی بود؛ فرصت یافت تا به فرزندانش توجه بیشتری کند. در سال 55، با فرستادن پسرش (احسان) به خارج از کشور فرصت یافت تا مقدمات برنامه هجرت خود را فراهم کند. دکتر شریعتی نهایتا در روز 26 اردیبهشت سال 1356 از ایران، به مقصد بلژیک هجرت کرد و پس از اقامتی سه روزه در بروکسل عازم انگلستان شد و در منزل یکی از بستگان نزدیک همسر خود اقامت گزید و پس از گذشت یک ماه در 29 خرداد همان سال به نحو مشکوک درگذشت و با مشورت استاد محمد تقی شریعتی و کمک دوستان و یاران او از جمله شهید دکتر چمران و امام موسی صدر در جوار حرم مطهر حضرت زینب (س) در سوریه به خاک سپرده شد.
مجموعه آثار :
- زن
-چه باید کرد
-برای خود، برای ما، برای دیگران
-انسان
-جهانبینی ایدئولوژی
-مذهب علیه مذهب
-بازشناسی هویت ایرانی اسلامی
-علی (ع)
- انسان بی خود
-اسلام شناسی مشهد
- میعاد با ابراهیم
- روش شناخت اسلام
- گفتگوهای تنهایی
- هنر
- ویژگیهای قرون جدید
- فرهنگ لغات
- آثار گوناگون
- نامه ها
- با مخاطبهای آشنا
- یک جلوش تا بی نهایت صفر
- پدر، مادر، ما متهمیم!
- بازگشت
- ابوذر
- خودسازی انقلابی
- شیعه
- حج
- ما و اقبال
- جهت گیری طبقاتی اسلام
- تشیع علوی، تشیع صفوی
- نیایش
- هبوط در کویر
- تاریخ تمدن جلد دوم
- تاریخ تمدن جلد اول
- اسلام شناسی دوره سه جلدی ??
-تاریخ ادیان جلد دوم
- تاریخ ادیان جلد اول
- حسین وارث آدم
ی
علی! همیشه فکر میکردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم ! ای علی! من آمدهام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!...خوش داشتم که وجود غمآلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی.میخواستم که غمهای دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غمهای کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی.
میخواستم که پردههای جدیدی از ظلم وستم را که بر شیعیان علی(ع) و حسین(ع) میگذرد، بر تو نشان دهم و کینهها و حقهها و تهمتها و دسیسهبازیهای کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم.
ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن یافتم. قبل از آن خود را تنها میدیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم میکردم؛ اما هنگامی که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو همراز و همنشین شدم.
ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمیدانستم. تو دریچهای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتیها و زیباییهای آن را به من نشان دادی.
ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمانها میبرد و ازلیّت و ابدیّت را متصل میکرد؛ کویری که در آن ندای عدم را میشنیدم، از فشار وجود میآرمیدم، به ملکوت آسمانها پرواز میکردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت میرسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، میگداخت و همه ناخالصیها را دود و خاکستر میکرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم مینمود...
ای علی! همراه تو به کویر میروم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در توفانهای سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بیانتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما میتازد.
ای علی! همراه تو به حج میروم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو میشوم، اندامم میلرزد و خدا را از دریچه چشم تو میبینم و همراه روح بلند تو به پرواز در میآیم و با خدا به درجه وحدت میرسم. ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو میروم، راه و رسم عشق بازی را میآموزم و به علی بزرگ آنقدر عشق میورزم که از سر تا به پا میسوزم....
ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه میروم؛ اتاقی که با همه کوچکیاش، از دنیا و همه تاریخ بزرگتر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکی که علی(ع)، فاطمه(س)، زینب(س)، حسن(ع) و حسین(ع) را یکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.
راستی چقدر دلانگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان میدهی که صورت خاکآلود پدر بزرگوارش را با دستهای بسیار کوچکش نوازش میدهد و زیر بغل او را که بیهوش بر زمین افتاده است، میگیرد و بلند میکند!
ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بیامانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنیناراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوانپارهای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» میکوبد و خون به راه میاندازد! من فریاد ضجهآسای ابوذر را از حلقوم تو میشنوم و در برق چشمانت، خشم او را میبینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را مییابم که ابوذر قهرمان، بر شنهای داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان میدهد ... .
ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطانها و طاغوتها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانینمایان، با دشمنی غربزدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبهرو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.
ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» مینامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانتها کردند. رژیم شاه نیز که نمیتوانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود میدید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره... «شهید» کرد.
*****************************************************************
هردو عاشق دین و میهن بودند. و هردو در خرداد به دیدار معبود شتافتند با فاصله ۴ سال و دو روز از هم.
روحشان در جوار مولایشان علی (ع) و یادشان گرامی باد.