سرزمین محبوب من (عکس هایی از ایران)

عکسهایی که از محلها، زمانها و مراسم مختلف توسط خودم تهیه شده . مطالب بی ربط و با ربطم هست . ببین ببر اما نظر مهمه نظر بده!!

سرزمین محبوب من (عکس هایی از ایران)

عکسهایی که از محلها، زمانها و مراسم مختلف توسط خودم تهیه شده . مطالب بی ربط و با ربطم هست . ببین ببر اما نظر مهمه نظر بده!!

پیرمرد منتظر

     شب از نیمه گذشته بود. پرستار به مرد جوانی که آن طرف تخت ایستاده بود و با نگرانی چشم به پیرمرد بیمار دوخته بود نگاهی انداخت. پیر مرد قبل از این که از هوش برود، مدام پسر خود را صدا می زد. پرستار نزدیک پیر مرد شد و آرام در گوش او گفت: «پسرت اینجاست، او بالاخره آمد».   

پیر مرد روی تخت بیمارستان آی سی یو مریض رنجور

بیمار به زحمت چشم هایش را باز کرد و سایه ی پسرش را دید که بیرون چادر اکسیژن ایستاده بود. بیمار سکته قلبی کرده بود و دکترها دیگر امیدی به زنده ماندن او نداشتند. پیر مرد به آرامی دستش را دراز کرد و انگشتان پسرش را گرفت. لبخندی زد و چشم هایش را بست. پرستار از تخت کنار که دختری روی آن خوابیده بود، یک صندلی آورد تا مرد جوان روی آن بنشیند. بعد از اتاق بیرون رفت؛ در حالی که مرد جوان دست پیر مرد را گرفته بود و به آرامی نوازش می داد. نزدیک صبح حال پیرمرد وخیم شد. مرد جوان به سرعت دکمه ی اضطراری را فشار داد. پرستار با عجله وارد اتاق شد و به معاینه بیمار پرداخت ولی او از دنیا رفته بود. 

مرد جوان با ناراحتی رو به پرستار کرد و پرسید: «ببخشید، این پیر مرد چه کسی بود؟!!» 

 پرستار با تعجب گفت: «مگر او پدر شما نبود؟!»  

مرد جوان گفت: «نه، دیشب که برای عیادت دخترم آمدم برای اولین بار بود که او را می دیدم.» بعد به تخت کناری که دخترش روی آن خوابیده بود، اشاره کرد.  

پرستار با تعجب پرسید: «پس چرا همان دیشب نگفتی که پسرش نیستی؟» 

 مرد پاسخ داد: «فهمیدم که پیرمرد می خواهد قبل از مردن پسرش را ببیند، ولی او نیامده بود. آن لحظه که دستم را گرفت، فهمیدم که او آنقدر بیمار است که نمی تواند من را از پسرش تشخیص دهد. من می دانستم که او در آن لحظات چقدر به من احتیاج دارد...»

زود قضاوت نکنیم

مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد...

به محض شروع حرکت قطار پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: "پدر نگاه کن درختها حرکت می کنند"  مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه 5 ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند.  

منظره پنجره قطار شیشه دیده بان نگاه

  ناگهان پسر دوباره فریاد زد: " پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند." زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد:" پدر نگاه کن باران می بارد،‌ آب روی من چکید.

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: "‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟!"

مرد مسن گفت: " ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم.

امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند.... 

 

سبز باشید و سربلند

آغاز سال ۲۰۱۰ میلادی

 فرارسیدن سال نو میلادی رو به همه هموطنان مسیحی و همه انسانهای روی زمین که قلبشون به عشق هم نوع و برای انسانیت می تپه تبریک عرض میکنم. 

کادوی پاپانوئل ما فراموش نشه!!! 

بقیه هموطنان هم مستحضر باشید که آغاز سال ۲۰۱۰ میلادی به شما هیچ ربطی نداره. شما منتظر باشید تا عید نوروز ۸۹ خورشیدی ( ۲۵۶۹ آریایی)

 دختران 2010

 

چند تا پوستر توپ و تانک دیگه هم هست این پایین .  

پی نوشت: درصورت تمایل میتوانید پوسترها را پس از ذخیره با اندازه واقعی مشاهده فرمایید.

ادامه مطلب ...